ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

فرشته های زمینی مامانی

افتادن دندون ساجده

سلام عشق من امروز اومدم بگم بالاخره دوتا از دندونای جلویی ساجده خانمم افتاد قبل از اینکه دندونات بیوفته دیدم زیر همون دندونای قبلیت دوتا دندون در اومدم هر چقد بخودت میگفتم زبون بزن تا اون دندونایی که لق شده بیوفته از ترس این کارو نمیکردی خیلی نگران بودم که دندونات کج بشن یه روز رفته بودیم خونه باباحاجی داشتی با دایی جون بازی میکردی که یهو اومدی گفتی مامانی دندونم افتاد گفتم چطوری گفتی داشتم دست دایی رو گاز میگرفتم دندونم افتاد بعد رفتی نشستی بغل زندایی اونم با صحبت سرت رو گرم کردو یهو اون یکی دندونت رو هم انداخت حالا دیگه خیالم راحت شد دست زندایی درد نکنه ببین چه بامزه شدی خانمم      ...
28 بهمن 1391

مراسم عقد دایی جون و زندایی

سلام به رو ماهه گلای خوشگلم دیروز 12 بهمن سال 91 بود که مراسم عقد دایی جون تو این روز برگزار شد صبح خیلی زود بیدار شدیم شماها رو بردم خونه مامان حاجی و بعد با دایی جون رفتیم غنچه های عقد رو از مزون تحویل گرفتیم و رفتیم خونه زندایی و بعد از دوساعت و چیدن سفره عقد ((((اینم سفره عقد دایی جون)))) با زندایی اومدیم آرایشگاه تا برای مراسم عقد حاضر بشه ساعت 12 بود که شماها اومدین پیشم آخه آرایشگاه نزدیک خونه باباحاجی بود شمادوتا رو حاضر کردم و لباستون رو پوشیدم اونم با عجله بعد فرستادمتون رفتین خونه باباحاجی تقریبا ساعت 2:30 بعدازظهر بود که زندایی هم آماده شده و دایی جون اومده بود دنبالش و با هم رفتیم خونه بابای ز...
25 بهمن 1391

نامه فرشته هام

باورتون نمیشه دیشب  یه کاری کردین که برا من خیلی جالب بود وای هر چی از غافلگیر شدنم بگم کم گفتم گریم گرفته بود خیلی خوب بودبهترین و بینظیرترین نامه یا هدیه ای بود که تو تموم مدت زندگیم گرفته بودم دوتاییتون یه نامه برام نوشتین و اون کاغذ رو تا کردین وبهم دادین گفتم این چیه گفتین بخون براتو نوشتیم با تعجب بازش کردم اشک تو چشام حلقه زد بقرآن مونده بودم چی بگم بهترین سوپرایز زندگیم بود که این عکسشه متن نامه ستایش این بود از ترفه ستایش مامان من تر ((تو رو))دوست دارم** مامان جون من درسام خوب است** *مامان جون * از ترفه ستایش اینم متن نامه ساجده بود  از ترفه ساجده مامان جونم من خه یل ی((خیلی))تر ((ت...
16 بهمن 1391

لباس زندایی رزا

سلام نانازای مامانی این روزا بحث سر دایی جون و زندایی اومدم دوباره از اونا بگم و مراسمی که در پیش داریم بعد از سه روز بازار رفتن و خرید کردن برا دایی و زندایی فردا 8 بهمن 91 قراره بعدازظهر لباس عروس خانم رو ببریم طبق رسمهایی که هست و برقرار میمونه انشالله پس فردا هم خونواده زندایی لباس دایی جون آقا داماد رو میارن و بعد از اتمام این مراسم هم به امید خدا 5 شنبه مراسم عقدشون رو برگزار میکنیم به امید خوشبختیشون همه با هم دعا میکنیم عکسهاش رو هم تونستم براتون میزارم   ...
7 بهمن 1391

شب خواستگار برا دایی جون

سلام گلای ناز نازی مامانی اومدم یه خبر خوش بدم یه خبر داغ یه خبر شاد دیشب 2 بهمن سال 91 ساعت 8 شب برا دایی رفتیم خواستگاری البته منو مامان حاجی و بابا حاجی از قبل عروس خانم رو دیده بودیم و بعد از پسندیدن رفتیم برا خواستگاری اصلی که با دایی جون باید میرفتیم شما هم کلی واسه رفتن ذوق و شوق داشتین و تلاش برا حاضر شدن زودترتون ای کاش از دایی جون و اون استرس و گلی که تو دستش بود یه عکس میگرفتم تا برا همیشه یادگاری میموند خلاصله رفتیم و شما هم با زندایی آشنا شدین بعد از صحبتهای بزرگتر ها شما دوتا با دایی و زندایی رفتین تو اتاق دیگه تا اونا با هم صحبتهای آخر رو با ه بکنن  در کل همه چی بخیر و خوشی تموم شد به امید شادی و خوشبختی...
3 بهمن 1391
1